کتازندگی



پاییز فصل آخر سال است_نویسنده نسیم مرعشی_ برنده جایزه ی ادیی جلال آل احمد

داستان خوبیه، از این جهت که زندگی ایرانی ها رو خصوصا زندگی کسانی که مدام با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند و در این حین عاشق میشن و در دریایی از خیالات شروع می کنند به بالا و پایین رفتن. از وسطای کتاب عبور کردم، اگر دقیق تر بخوام بگم میشه صفحه ی ۱۳۶.


شخصیت های اصلی : شبانه، لیلا، ماهان و مادرش و. داستان همواره از زبان شخصیت خانم گفته میشه راستش اینقدر پیچیده میشه گاهی آدم شک می کنه که شبانه راوی داستان نباشه  و لیلی هم راوی باشه. ( من احتمال میدم هر دوشون روایتگر داستان زندگی یکدیگرند) همسر شبانه به دلیل قبولی به کشور خارج می رود ولی چون شبانه نمی پذیرد، شبانه تنها می ماند و به صورت غیابی طلاق می گیرد. تک جمله های قشنگی که هست، مثلا وقتی داره درباره پسرها میگه یجاییش دقیق میشه میگه همه ی دختر ها دوست دارند پسری را انتخاب کنند که بتوانند مادرشان باشند. یا جای دیگه میگه مهمانی دادن اوج لذت برای خانم هاست :))) تا همین جا کافیه بخونیدش وقتتون رو تلف نکردید.


قضاوت


در این متن قرار است چند سوال مطرح کنم و پاسخی به تناسب وضعیت به آن ها بدهم. 
اگر مفهوم آزادی در ایرانِ دهه ۵۰ بشدت در کتاب ها مطرح بود و اهمیت داشت، امروزه قضاوت مفهومی است که در دستان عده ای معنا عوض می کند و می شود سکوت در برابر بی عدالتی هایی که از سمت قدرت های حاکم صورت می گیرد. یکی از درد ها این است که وقتی می گویند قضاوت نکنیم یک کلیت می بخشند که به لحاظ منطقی قابل دفاع نیست یعتی این قضاوت نکردن را هم درباره ی دوست می گویند و هم درباره ی دشمن، هم درباره ی حوری می گویند و هم درباره ی انِ فعال جامعه و خلاصه اینکه این کلیت بخشیدن همواره از نگاه هایی سطحی بیرون می آید و اصلا این را مطرح نمی کنند که قضاوت خوب و بد داریم و قضاوت مثل گناه نیست که یکسره زشت باشد. قضاوت به یک معنا یعنی حکم کردن درباره ی درستی یا نادرستی امری و اگرچه همه ی ما انسان ها قضاوت کننده هستیم (یکی از صفات ما انسان ها قاضی است) اما اینکه از قوه ی قضاوت خود در چه کارهایی با چه موقعیتی، با چه جایگاهی، از چه منظری استفاده کنیم؟! مساله است. 
من نمی گویم قضاوت ممنوع بلکه می گویم قضاوت ممنوع معنی نمیدهد. در این نوشته ی کوتاه سعی دارم تا یکی از ریشه های اصلی قضاوت نابجا و نادرست را بررسی کنم اما به نحوی که مقدمات سخن را یک سلسله سوالات تشکیل می دهند و کسی که تمامی سوالات را نخواند به پاسخ اصلی راه نمی برد و در نهایت هدف این است که مشخصه های درست قضاوت کردن را تا حد اندکی بشناسیم. 

همواره قبل از قضاوت کردن بهتر نیست از خود بپرسیم ما در چه کاری (چه نظری و چه عملی) مهارت داریم و قرار است چه کاری(مهارتی) را یا چه شخصی را در چه جایگاهی(با چه حرفه ای) قضاوت کنیم؟! آیا ما از این جایگاهی که ایستاده ایم می توانیم آن شخص را قضاوت کنیم؟! نسبت بین جایگاه ما برای قضاوت و جایگاه دیگری برای قضاوت شدن چیست؟! آیا اصولا ربط منطقی به هم دارند؟! 

ابزار قضاوتی که میخواهیم بکنیم آیا قدرت قضاوت دیگری را با جایگاهش دارد یا خیر؟! 
آیا حرف و حرف و حرف به عنوان در دسترس ترین ابزار می تواند ما را در قضاوت درست یاری دهد؟! آیا ما خودمان و جایگاه خودمان را قابل نقد و قضاوتِ سرسری می دانیم که بخواهیم دیگری را بدون پشتوانه ی زمینه ای و دانشی قضاوت کنیم؟! 
آیا منظری که ما برای قضاوت انتخاب کرده ایم یک منظر ساختارشکنانه دارد یا یک منظر قابل قبول علم تجربی؟! آیا منظری اخلاقی است یا منظری صرفا برگرفته از سونیت های اخلاقی؟! آیا می دانیم چه چیزهایی ممکن است از درون و از بیرون بر روی قضاوت های ما تاثیر بگذارد؟!
آیا می دانیم برای آنکه بخواهیم کسی یا موقعیتی را قضاوت کنیم باید از پنجره ی زندگی او به جهان نگاه کنیم و با کفش های او راه برویم؟! 
آیا به این فکر می کنیم که هر قضاوت نادرست ممکن است باعث شکستن قلبی شود؟! 

 

و سوال آخر و اساسی: چه نیازی است که ما کسانی را با موقعیتی کاملا متفاوت از خودمان و صرفا بر اساس درک شهودی و مقایسه کردن خود با آنها با وسیله ای به نام حرف و حرف و حرف بدون احساس نیاز به پشتوانه ای منطقی قضاوت کنیم؟!

پاسخ یک کلمه است، عقده ی روانی.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

aghamali پايگاه اطلاع رساني باده کهن گردشگری دلتا استحاله ی ذهنی یادداشتهای روزانه بدرد بخور گودزیـــلای لــمـ ــیده بر ذهـن هر چی که بخوای . rezadesignn